441
پاک کن چشمهایت را از اشک من!
پاک کن چشمهایت را از اشک من!
این اسالت به گل مالیده را
مگر به سیلابی!
تنها تو مانده ای!
از خاطرم دور شو!
خیر سرش نه باران دارد
و نه من خوبم!
غلط نکنم
نفرین تابستان مارا گرفته!
دست تو و تابستان که توی یک کاسه نیست؟
اونکه برات میمرده کو
اونکه قسم می خورده که دوست داره
اما به جاش با یه قسم هرچی که داشتی برده کو؟
واسه بوی گل یاس واسه عطر تنه تو. . .
نه دلم تنگ نشده واسه بوسیدن تو . . .
پ.ن نه من دلم تنگ نمیشه. . . تنگ نمیشه خداجون تو پشتمی مگه نه؟
من فقط علنیش کردم!!
به قول شهاب:
یه پایان تلخ
بهتر از یه تلخیه بی پایانه
این همه بخت من سیاست
دلبره خودپسند من
قله ی خوشبختی کجاست؟
پ.ن قله خوشبختی کجاست چکاوک؟اونجاست که الان تویی؟تو اون بالا خوشبختی؟
مردن دوباره ی من وقتشه!
پ.ن وقت گذشتنه..وقت رفتنه
خودش داره حساب لحظه هارو
خــــدا می دونه بی تو چی کشیدم
خــــدا می شنوه بغض بی صدارو
با یه
sms
تموم کردم!
چقدر مسخره نه؟
آخه
نه میتونستم تو چشماش نگاه کنم
و حرفامو بگم
نه اینکه تلفنی بگم و صداشو بشنوم!
پ.ن خداجونم میدونی بخاطر اینکه مجبور نشم گناه کنم عشقمو گذاشتم کنار پس خودت کمکم کن!
که میری روبه خاموشی
نمیدونی چقدر سخته
شب تلخ فراموشی. . . . .
همین!
بعد از چهار سال و اندی
این بود تموم وداع چکاوک با من!
واسه اولین بار
من
همه چیزو تموم کردم!
من!
رویا!
کی باورش میشه؟
من این همه قدرتو از کجا آوردم؟
خدایا بهم صبر بده!
دیوار اتاقت از عکسم خسته شه. . .
میرم تا بارون منو یاد تو نندازه
میرم یه جایه تازه. . .
میرم
جایه من اینجا نیست
عشق تو زیبا نیست
رویا نیست!
پ.ن من رفتم چکاوک
اندفعه دلیل اینکه همدیگرو نمیتونستیم ببینیم
من بودم نه اون. . .
اون میومد
اما من فرار می کردم از دستش!
حتی تلفناشم جواب نمی دادم!
نمی دونم چم شده بود!
انگار دیوونه شدم!
دلم براش تنگ میشدا
اما نمی خواستم ببینمش و واسم اخم کنه
نمی خواستم ببینمش و برام غر بزنه!
دیروز خیلی بد بود
همش دعوا
همش دعوا
که دوست داشته باشم
حالا که موفق شدی
اینطوری میکنی؟
آخه چرا؟
اونروزا همه بهم میگفتن
این ته عاشقاست
هیشکی مثل این نمیشه!!
خیلی دوست داره
کو چکاوک
اونهمه عشقت کو؟
یادته
یکهفته باهات قهر کردم و
تواون یکهفته خونتون نرفته بودی
یادت می آد؟
با باباتینا دنبالت می گشتیم تا پیدات کنیم یادت می آد؟
دیوونه شده بودی یادت می آد؟
تو خونه دوستت پیدات کردیم یادت می آد؟
از بی غذایی از حال رفته بودی یادت می آد؟
یادت می آد وقتی پیدات کردیم
با اون غرور وحشتناکت
جلویه داداشت و باباتو مامانت و دوستت
گریه کردی و گفتی بخدا اونقدر دوست دارم که
اگه تو نباشی می خوام
دنیا نباشه یادت می آد؟
چی شد چکاوک؟تو همون آدمی؟
اون که من می خوام نمیشی!
مثل قبل نمیشی!
خوب نمیشی!
مهربون نمیشی!
لعنتی
حق نداشتی منو دیوونه خودت کنی
همین چند دقیقه پیش
می خواستم گلایه کنم!
اما نکردم
گفت سلام
یخ و بی حوصله
نه مهربونی
نه عشقی
اما باز دیوونه شدم
دیوونه صداش شدمو
نتونستم غر بزنم
نتونستم گله کنم!
حتی وقتی گفت چیکارداشتی زنگ زدی
گفتم
هیچی
دلم برات تنگ شده بود!
شهامت اینکه
باهاش تموم کنم و از تنهاییمو
دلتنگیم نترسم!
خدایا
دارم تموم زندگیمو بخاطر اون از دست میدم!
اول ترمه
تاحالا سر کلاس نرفتم!
خونه نشین شدم!
بی خواب شدم!
بی حواس شدم!
فقط تو تاریکی نشستم!
دکترم می گفت افسرده شدی!
خداجون
میشه رها شم؟
فقط بازیه لبهات بود!
از خودم!
از تو
از بداخلاقیات!
از خودم بدم میاد!
پنج روزه از خونه بیرون نرفتم!
پنج روزه خودمو تو آینه ندیدم
یادم رفته چه شکلیم!
می خوام برم ولی نمیشه!
می خوام تمام عشقتو یه شب فراموش کنم
اما نمی شه!
می خوام برم
یهو بی خبر!اما نمیشه!
چرا انقدر با بودنت عذابم میدی؟
چرا الان که فهمیدی عاشقتم
انقدر بی معرفت شدی؟
برم چکاوک؟
کاش میشد. . . اما نمیشه لعنتی!
من نمی خوام
این دنیارو نمی خوام!
خداجون بخدا خسته شده!
خدایا؟
میبی منو؟
نگران سلامتیش
و هزار بار اس ام اس رو مینویسم و سند نکرده دیلیت میکنم
پا رو دلم میذارم
حال و روزم خیلی با یه مرده از نوع متحرک فرق نداره
فقط الکی میخندم که بگم خوشحالم
اما تو تک تک ثانیه هام دلم میلرزه
خدایا این رسمش نیست.....هست؟