465
برای همه میفرستادی!
دنیارو عاشق کردی
و
خودت
از هفت دولت آزادی!
برای همه میفرستادی!
دنیارو عاشق کردی
و
خودت
از هفت دولت آزادی!
مینشینی روبروی ناباوری ام
با دهان نیمه بازم. . .
با همان لباس سفید قشنگ
که من خیلی دوست دارمش!
سلام میکنی
بلند جواب میدهم
جوابم گم میشود در عربده رهگذرها!
میترسم!
در خیابان نشسته ام
به خدا تو آمدی!
چند لحظه پیش. . .
با همان لباس. . .
به خدا تو آمده بودی
صدای عربده خنده ها به بی نهایت می رسد!
پ.ن دارم راهیه تیمارستان میشم
پ.ن خدایا یه سانحه. . . حافظمو پاک کن
به اینکه. . .
بدون تو
من
آرامش ندارم!
میگی من گم شدم
ولی نه!
اینا بهونست
هم من هستم
هم تو همین نزدیکییایی
من میبینمت!اما تو چشماتو محکم بستی!
باشه
ولی اینو یادم نمیره که
خدارو نمیشه گم کرد!
اگر بتوانم یک صفحه را رنگارنگ کنم از خیالت
رویایم به حقیقت رسیده است.
اگر روح باران را در چشمانت روئیت کنم و ستارگان آسمان چهرا است را رسد.
رها می شوم از دروغ و فریاد و رو سیاهی!
داشتن رویا در خیال به زندگی روح می دهد
،مثل دانه ای زیر خاک با خیال برخاستن و خواستن آسمان.
دانه ای که چیزی به جز عشاقی زیر سایه فردایش در خواب کودکان اش نمی بیندد.
دانه ای که برگ می خواهد و نور ور شور شمس!
دانه ی که لحظه شماری می کند به اندک گرمای خورشید و رطوبت خاک!
حال آن رویا در پی نهالی می گردد
که چکاوکی برایش نغمه سرایی کند و او آرام بخندد تا دنیا آرام
شود.
رویا های صادقه بازگردند و امید در دل ها بروید.
ثانیه ها و سال ها،فصل ها و وصال ها،اشک ها و عشق ها،قهر ها و قهرمان ها،
ماه و مهربانی ها،نگاه ها و نگریستن ها،نگرانیها و نگار ها،نیمه ها و کمال ها،
ملال ها و رها ها،هوارها هوس ها،برف ها و پنجره ها،سرما و سراغ ها،حیا ها و
حجاب ها،آغاز و سفر ها،ثانیه ها و سال ها!
رها نمی کنم تا وقتی واژه ها تمام نشوند،
رها نمی کنم تا وقتی هنوز می توان به صداقت امید داشت،
رها نمی کنم وقتی نسیم به رویای ترسانم می آید.
رها نمیکنم تا وقتی رها نشده ام،رها نمیکنم
تا وقتی ردپاهایش را گم نکرده ام،تاوقتی،وقتم نرسیده است.
هنوز آن گل رویایی در جایی که هیچ کس نمی داند می روید.
هنوز بوی خوش اش را بی منت و اجبار هدیه می کند.
هنوز هیچ باران و برفی دلش نمی آید گل برگ هایش را برنجاند،در جایی دست نیافتنی
هنوز می روید و انجا همان خیال من است و نمی گذارم جز در خیال تو بروید،
جز در خیال عاشقانی که طعم حسرت بر دل دارند و درد دوری عذابشان می دهد
گرچه دلم اجازه نمی دهد و گرچه هنوز می شود با واژه ها حرف هایی تازه زد و هنوز می توان حسی
تازه ساخت ولی بی بهانه باید رفت....
پ.ن چقدر خوبه که ببینی یکی واسه تو نوشته..یکی واسه تو فکر کرده یکی واسه تو قلمش و گرفته تو دستش
پ.ن نگه میدارم این متن زیبارو واسه همیشه
پ.ن مرسی علی